دیکتاتورها هرگز از تاریخ درس نمیگیرند. اگر میگرفتند که اینقدر بدبختی و آدمکشی و دنائت در جهان نمیدیدیم .
تشکیل حزب رستاخیز اوج قدرت شاه بود ولی در عین حال آغاز سقوط او نیز محسوب میشد. با حزب رستاخیز شاه آخرین روزنه های امید مردم ایران برای امکان ایجاد تغییر و دموکراسی را بست و حکمران قدر قدرت ایران شد. دولت ازمردم قهر کرد و مردم از دولت قهرکردند و کار تمام شد و تنها چند سال بیشتر طول نکشید که شاه دمش را گذاشته بود لای پایش و گریان و لرزان و ترسان داشت از مهرآباد فرار میکرد. من یادم است وقتی حزب رستاخیز را تشکیل داد و باد در غبغب انداخت که همه ملت ایران عضو این حزب هستند واگر کسی نخواهد عضو شود شناسنامه اش را میدهیم از ایران برود چه احساسی داشتم . احساس نا امیدی و تاریکی مطلق . فکر میکردم دیگر تمام شد . دیگر هرگز امیدی به دموکراسی و آزادی نمیرود. شاه در اوج قدرت است و تا بیست سی سال دیگر هم گرفتار ساواک و شکنجه و دزدی و آدمکشی خواهیم بود. ولی از درون همان نا امیدی و تیرگی عمیق گل سرخ انقلاب رویید و دیکتاتور را سرنگون ساخت.
اکنون خامنه ای نیز با انتخاب رییسی حزب رستاخیز خود را تاسیس کرده است و حساب خود را به کلی از حساب مردم ایران جدا کرده است و دیگر آن اداهای دموکراسی و انتخاباتی و شرکت مردم در انتخابات را کنار گذاشته . نقابها به کلی کنار رفته و حساب مردم با دولت و دولت با مردم کاملا روشن شده است.
به جای نا امیدی باید امیدوار بود. این آغاز سقوط است نه آغاز یک دوره عمیقتر از دیکتاتوری اسلامی .